جدول جو
جدول جو

معنی باز جای آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

باز جای آمدن
(مُ کَ سَ)
بقرار اصل بازآمدن. بجای نخست باز گشتن. مجازاً آرامش یافتن. بمجاز، دل بجای آمدن. رفع اضطراب و نگرانی شدن. بحال عادی بازگشتن:
چو آمد دل تاجور بازجای
بتخت کیان اندر آورد پای.
فردوسی.
چو آواز بشنید فرخ همای
بدانست و آمد دلش بازجای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُکَ هََ)
بجای اول رجعت دادن. عودت بمحل خود دادن:
تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش
ربود تا ببرد بازجای و باز کده.
عماره (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ لَ)
بر جای نخست آوردن. به مکان اول برگرداندن. بقرار اصل باز بردن. بحال نخست بازگرداندن.
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ قَ)
به جای نخست بازگشتن. بجایگاه خویش بازرفتن. ب خانه خود مراجعت کردن. به مستقر خویش برگشتن:
بمانم ترا بسته در چاه پای
به اسب اندر آرم شوم باز جای.
فردوسی.
چو من بگذرم زین سپنجی سرای
تو لشکر بیارای و شو باز جای.
فردوسی.
بسی پیل بسپرد مردم بپای
نشد زان سپه ده یکی باز جای.
فردوسی.
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای.
اسدی.
از آن پس چو ضحاک شد باز جای
نشست و نزد جز به آرام رای.
اسدی (گرشاسب نامه).
از آن سستی اندام زخم آزمای
عنان دزدیی کرد و شد باز جای.
نظامی (از آنندراج).
به شه گفت برخیز و شو باز جای
که آن کوه پایه درآمدز جای.
نظامی.
سکندر چو زان شهر شد باز جای
فریب از فلک دید و فتح از خدای.
نظامی (از بهار و غوامض سخن از آنندراج).
لغت نامه دهخدا